من عروس شدم. دهم فروردین. ساعتش یادم نیست اما اولین عکسی که بعد از عروس شدنم ثبت کردم ساعت ۶:۱۸ را نشان میدهد. شیخ اکرم سه بار از من پرسید عروس خانوم وکیلم؟ و من یاد گرفته بودم که هول نباشم. دو بار اول سرخ شوم، سرم را بیندازم پایین و زیر زیرکی بخندم. برای همین بار سوم با لبخندی که دو طرفش به بال دو کبوتر وصل بود گفتم بله. تورم سفید نبود اصلن من تور نداشتم. جای تور روی سرم نقل بود و شکلات. دستهایم وصل بود به هفت رز لب ماتیکی که با ربان صورتی بهم حلقه شده بودند و لبهایم خدا خدا بود. خدا را صدا زدم و گفتم این تپش و لبخند واقعی است؟ این عشق وهم است یا من خیال لیلی به سرم دارم؟ پرسیدم تنهایی از ترس شانههای این مرد فرار کرده؟ مجنون زیر کت همین مرد نفس میکشد؟ خدا را صدا زدم و دیدم خدا شبیه به دستهای همین مرد دور شانهام حلقه شده ...
/. آ راستی من برگشتم به اینستاگرام :)
تمام شب را خیره به در بودم...برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 189