تمام شب را خیره به در بودم

ساخت وبلاگ
کیهان کلهر است. اسم آهنگ نمیدانم چیست اما کیهان کلهر است. یک ترک صوتی است که تصویری از کیهان کلهر ندارد. کمانچه اما، کمانچه ی اوست. به خیالم تصویرش را می سازم. فرق وسط، چشم های بسته و انگشت های کشیده شمایل اوست در همه ی نت هایی که می شنوم. خیالم را روی آرشه اش میگذارم و کتابی که صبح از کتابخانه برداشتم را باز میکنم. آتشی برای آتشی دیگر، شهرام شیدایی. روی کتاب تصویر صورت شیدایی است با چانه و پیشانی نصفه. انگار کن تمام فکرهایش در این کتاب نیست، انگار کن تمام حرف هایش در این کتاب نیست. میخوانمش که می گوید " ناتمامی در ما دنبال جایی می گردد". به جای خودم نگاه میکنم. روی صندلی جلوی اتوبوس، قسمت بانوان، کنار پنجره نشسته ام. کنار دیگرم خالی است. کسی مرا برای هم صحبتی انتخاب نکرده. تعجبی هم نیست، این هدست و کتاب یعنی لطفا با من صحبت نکنید. حوصله ی آدم نو ندارم. حوصله ی کلمات نو ندارم. حوصله ی لبخندهای نو ندارم. یک نفر از تاریخ دور باید باشد. یک نفر که بفهمد حالا نباید صحبت کند. که حالا همین موزیک و همین چند بیت شعر با بوی اتوبوس مرا کافی است. گمانم پرده را از صورت پنجره کنار می زند و از آدم های شهری که وطنش نیست دنبال کسی می گردد در تاریخ های دور. میخوانم دوباره که ناتمامی در ما دنبال جایی می گردد، میخوانم و دنبال آدمی می گردم از تاریخ های دور که این کلمات ناتمام نماند. که فعل های جملاتم کامل شود. یک نفر از تاریخ های دور باشد که بفهمد حالا نباید صحبت کند که حالا باید فعل باشد برای تمام شدن این جملات. تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 30 تاريخ : جمعه 28 مهر 1402 ساعت: 1:06

نشسته‌ایم رو به جهان خیالی که چراغ‌هایش روشن است. آدم‌های این جهان، آدم‌های ذهن ما هستند، اتفاق‌ها را از شدت نور خانه‌هایشان می‌شود حدس زد، اتفاقات را به دلخواه خودمان پایان می‌دهیم و بی خبریم، بی خبر از تیراژ روزنامه‌های فردا صبح که از حوادث واقعی جهان روبه‌روی ما پر می‌شود. پشت سر ما اما آدم‌های واقعی بودند، روی زیلو دسته دسته نشسته بودند، چای می‌خوردند، بازی می‌کردند و حرف و اتفاقات را تحلیل می‌کردند. ما به پشت سرمان نگاه نکردیم، ترسیدیم حقیقت این آدم ها خیال را از ما بدزدد، بعد باورشان کنیم، برای لبخندشان دعا و برای زدودن غم‌هاشان تلاش کنیم. حوصله‌ی تلاش ما مرده بود و مسئولیت ما در بستر بیماری بود.ما سرفه کردیم، دست هایمان را زیر چانه زدیم، چشم‌هامان را گرد و خیره به جهان خیالی روبه‌رو شدیم که چراغ‌هایش سوسو می‌زد. تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 40 تاريخ : شنبه 24 دی 1401 ساعت: 18:50

حالا عشق شبیه به روپوش سفید دکتری در درمانگاه‌های قزوین بر تن توست. تو اما قرار نیست سر تکان دهی و تاسف بخوری.‌ قرار تو لبخند است و خوشی، قرار است خبر از آمدن فرزندی دهی که پدرش با دسته گل مریم و نرگس پشت اتاق عمل انتظارش را می‌کشد. الکل تو ضد عفونی کننده نیست.‌ تو الکل میوه داری که در سر سودای مستی و پرواز می‌پروراند. دیوارهای مطب تو پر از پیچک است.‌ پر از پیچک‌هایی که دور پاهای مجنون پیچیده و حالا تا تاب گیسوان لیلی‌اش قد کشیده. هیچ تابلوی حرف زدن ممنوعی نداری، تو همه را تشویق خواهی کرد به کلام، تو سخن از عشق می‌گویی و درمان دل بیمارانت می‌شود همین یک لبخند، همین صبوری، همین تسلیم در برابر تقدیری که برایت عشقی بزرگتر طلبید. باشد که علاج دل عشاق باشد سرنوشت تو. تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 11 مهر 1401 ساعت: 23:06

حالم شبیه به اوایل غروب جمعه‌ست، سرما خورده‌ام و گلویم متورم شده. نباید حرف بزنم، کلمه برایم سرفه می‌آورد. کسی نیست. تن ها بیرون از خانه، احتمالا کنار یک رود نشسته‌اند و جوجه سیخ می‌کنند. من تنها روی تخت دراز کشیده‌ام. اینترنت قطع است و آخرین بار تمام اطلاعات گوشی‌ام را در سیستم شرکت خالی کرده‌ام. کتاب کمی گیجی می‌آورد و حروف دور سرم می‌چرخد. نه کلمه سراغم می‌آید و نه من‌ می‌توانم سراغش را بگیرم. شهر اول نوار کاسکت است، خالی، بی صدا. به دراز کشیدن ادامه می‌دهم و یکهو به فکرم می‌خندم. فکرم می‌خواهد دایره بکشد نه دراز. پس هنوز زنده‌ام، هنوز فکر می‌کنم، هنوز می‌خندم. به سقف اتاق خیره می‌شوم و آهسته یک هعی از گلویم خارج می‌شود و پشت بندش می‌گویم این رورهام میگذره، بی خیال دختر! تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 90 تاريخ : دوشنبه 11 مهر 1401 ساعت: 23:06

نامش را نمی‌دانستم. در ایستگاه اتوبوس به سراغم آمد و مسیر را پرسید. گفتم اتوبوس ۶۹. چند لحظه بعد اتوبوس ۶۹ در ایستگاه ایستاد.‌ هر دو سوار شدیم، هر دو در یک ردیف، هر دو کنار هم‌ نشستیم. من به عادت از پنجره یکی از آدم ها را در خیابان برداشتم و در ذهنم نشاندم.  اسمش می‌توانست بهرام باشد، پسرک ۵ ساله‌ای دارد که چند وقتی با ترس از خواب می‌پرد، احتمالا از چیزی ترسیده. رفتم تا خانه‌اش، صدای پسرک از تخت اتاق کناری می‌آید. تازه بیدار شده و با فریاد بلندی گریه می‌کند. خواستم بغلش کنم تا گریه‌اش تسکین بگیرد که به شانه‌ام زد. زن کناری منظورم است. دوباره مسیر را پرسید و گفتم ۵ ایستگاه دیگر. اینبار ماسکش زیر چانه‌اش بود و من لبخند تشکرش را می‌دیدم. لبخندش سرد بود‌. نامش را نمی‌دانستم و دلم خواست، پسرک را به پدرش بسپارم تا آرامش کند و خودم به هویت زن کنار دستی برسم. لبخندش شبیه به اول زمستان بود. اول زمستان ۵۲. و اسمش می‌توانست یلدا باشد. نه! یلدا اسم هیجانی برای این زن نبود. باید به اسمی صدا می‌شد که تا حالا تو نشنیده باشی‌اش. مثلا " دراژناز ". من هم نشنیدم ولی حتما با همین اسم صدایش می‌کنند. داشتم به خیال عشق در این لبخند فک می‌کردم، خیالم کم کم داشت صورتی می‌شد که راننده داد زد، ایستگاه سوم. باید پیاده می‌شدم. دراژناز هم‌ با من پیاده شد. گفتم دو ایستگاه بعدی مقصد شماست. و باز لبخند زد، اما از اول زمستان عبور کرده بود. دستم را گرفت که با من از پیاده رو عبور کند. عجیب بود. رو به روی پیاده رو، کنار درخت توت پیرمردی بساط جوراب‌هایش را پهن کرده بود و می‌گفت جفتی ۴۰ تومن. دراژناز به جوراب‌ها نگاه کرد. رفت جلو، یک جوراب صورتی دقیقا به همان رنگ خیال عاشقی من برداشت، جای تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 12 خرداد 1401 ساعت: 23:57

به پایان فکر می‌کنم. به تاریکی که همه جا را می‌پوشاند، به سپیده که لابد رنگش را فراموش خواهم کرد. به دیوار‌ها دست می‌کشم، به درختان، به خیابان و پرنده‌ها. دست‌هایم را دراز می‌کنم تا آسمان را بگیرم. بر تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 9:34

به نوشتن فکر می‌کنم. به اعجاز کلمات برای گفتن حس آدمی. گفتن از غم، شادی، ناامیدی، لبخند، عشق و مرگ. برای اینکه به مردی بگویی دیروز در یکی از چهارخانه‌های پیرهنت گم شدم، همانی که از همه به قلبت نزدیک‌ت تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:08

به خیالم عشق تور سفیدی باشد برای پایان رساندن روز. یا کفش واکس زده‌ی داماد برای گز کردن شب. عشق می‌تواند صدای پرنده باشد برای بیداری یک درخت یا تکان شاخه‌ای برای گفتن صبح به خیر به زندگی. گاه گمان برد تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 221 تاريخ : جمعه 6 ارديبهشت 1398 ساعت: 1:50

من عروس شدم. دهم فروردین. ساعتش یادم نیست اما اولین عکسی که بعد از عروس شدنم ثبت کردم ساعت ۶:۱۸ را نشان می‌دهد. شیخ اکرم سه بار از من پرسید عروس خانوم وکیلم؟ و من یاد گرفته بودم که هول نباشم. دو بار ا تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 188 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 14:40

برایم نوشت: "روزی که به دنیا آمدی هرگز نمی‌دانستی زمانی خواهد رسید که آرامش‌بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است". برایم از فاصله‌ی دور این کلمات را نوشت و من می‌دانم برای ذهن ی تمام شب را خیره به در بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 14:40