حالا عشق شبیه به روپوش سفید دکتری در درمانگاههای قزوین بر تن توست. تو اما قرار نیست سر تکان دهی و تاسف بخوری. قرار تو لبخند است و خوشی، قرار است خبر از آمدن فرزندی دهی که پدرش با دسته گل مریم و نرگس پشت اتاق عمل انتظارش را میکشد. الکل تو ضد عفونی کننده نیست. تو الکل میوه داری که در سر سودای مستی و پرواز میپروراند. دیوارهای مطب تو پر از پیچک است. پر از پیچکهایی که دور پاهای مجنون پیچیده و حالا تا تاب گیسوان لیلیاش قد کشیده. هیچ تابلوی حرف زدن ممنوعی نداری، تو همه را تشویق خواهی کرد به کلام، تو سخن از عشق میگویی و درمان دل بیمارانت میشود همین یک لبخند، همین صبوری، همین تسلیم در برابر تقدیری که برایت عشقی بزرگتر طلبید. باشد که علاج دل عشاق باشد سرنوشت تو.
تمام شب را خیره به در بودم...برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 95