حال این روزهای من، پذیرایی ندارد

ساخت وبلاگ

حالم شبیه به اوایل غروب جمعه‌ست، سرما خورده‌ام و گلویم متورم شده. نباید حرف بزنم، کلمه برایم سرفه می‌آورد. کسی نیست. تن ها بیرون از خانه، احتمالا کنار یک رود نشسته‌اند و جوجه سیخ می‌کنند. من تنها روی تخت دراز کشیده‌ام. اینترنت قطع است و آخرین بار تمام اطلاعات گوشی‌ام را در سیستم شرکت خالی کرده‌ام. کتاب کمی گیجی می‌آورد و حروف دور سرم می‌چرخد. نه کلمه سراغم می‌آید و نه من‌ می‌توانم سراغش را بگیرم. شهر اول نوار کاسکت است، خالی، بی صدا. به دراز کشیدن ادامه می‌دهم و یکهو به فکرم می‌خندم. فکرم می‌خواهد دایره بکشد نه دراز. پس هنوز زنده‌ام، هنوز فکر می‌کنم، هنوز می‌خندم. به سقف اتاق خیره می‌شوم و آهسته یک هعی از گلویم خارج می‌شود و پشت بندش می‌گویم این رورهام میگذره، بی خیال دختر!

تمام شب را خیره به در بودم...
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 11 مهر 1401 ساعت: 23:06