نشستهایم رو به جهان خیالی که چراغهایش روشن است. آدمهای این جهان، آدمهای ذهن ما هستند، اتفاقها را از شدت نور خانههایشان میشود حدس زد، اتفاقات را به دلخواه خودمان پایان میدهیم و بی خبریم، بی خبر از تیراژ روزنامههای فردا صبح که از حوادث واقعی جهان روبهروی ما پر میشود. پشت سر ما اما آدمهای واقعی بودند، روی زیلو دسته دسته نشسته بودند، چای میخوردند، بازی میکردند و حرف و اتفاقات را تحلیل میکردند. ما به پشت سرمان نگاه نکردیم، ترسیدیم حقیقت این آدم ها خیال را از ما بدزدد، بعد باورشان کنیم، برای لبخندشان دعا و برای زدودن غمهاشان تلاش کنیم. حوصلهی تلاش ما مرده بود و مسئولیت ما در بستر بیماری بود.
ما سرفه کردیم، دست هایمان را زیر چانه زدیم، چشمهامان را گرد و خیره به جهان خیالی روبهرو شدیم که چراغهایش سوسو میزد.
تمام شب را خیره به در بودم...برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 42