به گمانم دوستداشتن باید پیراهن پشت ویترین باشد. دو دو تا چارتا میکنم، قلک را میشکنم و با کلی لبخند و چانه زنی فروشنده را مجبور میکنم که ویترینش را خالی از گمان من کند. حالا پیراهن از ساکدستی ای که بندهایش دور مچ دستم جا انداخته، چشمکی حواله میکند و قلبم شروع به تپیدن میکند. میتوانم پیراهن را به تن چوب ریختی کنم، می توانم در کاوری پنهانش کنم یا در کمد جاسازی شود که هیچ خاکی چین دامنش را نشانه نگیرد. حتی میشود روی تخت بیفتد و هرشب جای بازوی کسی کمرش را فشار دهم و خوابهایم پر باشد از باغهای سیب و گیلاس. من اما پیرهن را قد قوارهی تو خریدم؛ تنت کردم و جای همهی دلتنگی های پاییز و بهار و تابستان، این زمستان با تو راه رفتم، با تو راه رفتم، با تو راه رفتم..
تمام شب را خیره به در بودم...برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 127