180. MR. Marlboro

ساخت وبلاگ

... برای هزارمین سیگار ایمان که در آینه‌ها دود شد.

اولش ترس بود، اولش بلندترین کاج کوچه پایینی را نشانه می‌گرفتیم و برای قایم شدن پشت برگ‌های سبزش تمام کوچه را برمی‌گشتیم که مبادا کسی دنباله‌ی بو را بگیرد و آبروی ما دود شود در هوا. همه‌ی این ترس‌ها از رفتن، آمدن یا ماندن کسی شروع شد. همه‌ی این کاج ها لای اتفاقات سرد روزمره قد کشیدند و برای ما پناه شدند. اتفاق افتاده بود، خاک از زمین بلند شد و دست‌های ما را دود گرفت. باران که بیاید، این دست‌ها بیشتر آلوده می‌شود. باران برای ما بغضی دارد با چاشنی نیکوتین. ما سیگار می‌کشیم و سیگار تمام دردهای ما را. ما سیگار پک می‌زنیم و سیگار بغض ما را. کسی به طعنه بوی دست‌های ما را دوست دارد و کسی به جسارت این دست‌ها سوگند می‌خورد. برای ما مهم نیست. برای ما همین که پرسه بزنیم شب را، همین که سیگار بکشیم و گمان کنیم این آخرین نخ دردهاست کفایت می‌کند. ما سیگاری‌ها با بوی تلخی می‌خوابیم، دست‌هایمان را در شب دفن می‌کنیم؛ قبل اینکه روز بیدار شود نبش قبر می‌کنیم، بعد با یک لیوان چای و دودی که از هود آشپزخانه بالا می‌رود، روز قبل را بالا می‌آوریم. به این فکر می‌کنیم که امروز را چه امیدی بیدار کرده که از هود صدای خدا بلند می‌شود: آتیش داری ملیحه؟!

/. به بزرگی خودتان مادوکسی که آن وسط سبز شده را ببخشید .. 

تمام شب را خیره به در بودم...
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 129 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 17:24