199. تنهایی پر درد باران

ساخت وبلاگ

/. هوا گرفته بود. میلی برای صبحانه نبود. آنقدر بی‌حوصله چای را هورت کشیدم که باران گرفت. حالا پشت شیشه باران است. من این طرف رود، من این سمت پنجره نشسته‌ام. به دفتر نقاشی، به گلدان آبی، به این همه عروسک و مجسمه و کاج که نگاه می‌کنم باران به اتاق می‌آید. باران منم.

/. بغضم که تمام شد تازه فهمیدم دلم حرف دارد. پس این همه حرفی که هفته و ماه و سال‌ها زدم کجا رفته؟ انگار کن کسی نبود، گوشی پیدا نشد برای به آغوش کشیدن این حرف‌ها. کلمات به من برگشتند. حالا یکی یکی راه گلویم را پیدا کرده‌اند. بغض که کنم. گلویم فشرده می‌شود بعد راه‌ها باریک بعد همه‌حرف‌ها برگشت می‌خورند به دلم. دلم حرف دارد، درد دارد. من خود آن دردم.

/. صدا را تا آخر بالا بردم. دست‌هایم را زیر چانه قلاب کردم. سرم را بالا گرفتم. به سقف که رسیدم چشم‌هایم را بستم. خیال کردم این صدا تصویری‌ ست از خوشبختی. برای هر نت نقاشی کشیدم. کوه، ابر، دریا. دختر و موهای فر. پسری با شانه‌های محکم. چشمم را محکم‌تر فشار دادم  تا تصویر نت بعدی پررنگ‌تر شود. ابر آمد. باد گرفت. دختر موهایش بهم ریخت. دست‌هایش برای این پریشانی آشفته در هوا تکان خورد. دستش را رها کرد. پسر را باد برد. دختر دوید. باد سریع‌تر دوید. دختر دوید باد باز هم سریع‌تر بود. پسر با باد رفت رفت رفت... . دریا طوفانی شد، موج آمد پاهای دختر که نه، قاب این تصویر خیس شد. خوشبختی را موج برد. تصویر ساحلی شد با دختری تنها. دختر من بودم، تنها.

تمام شب را خیره به در بودم...
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 14:40