172. باید خاله بود تا این حرف‌ها را فهمید

ساخت وبلاگ

اهل تلفنی حرف زدن نیست؛ اینکه زنگ بزنه و بگه ملیح کجایی؟ دلم برات تنگ شده!. با اینکه تو ثانیه‌ای میتونه ارتباط خوبی با پیرامونش برقرار کنه اما بیشتر اوقات سرش تو لاک خودشه؛ خیلی براش حائز اهمیت نیست که بچه ای و یا حتی آدم بزرگ‌سالی نگاش کنه و بهش اهمیت بده و یا نده. شاید همین خصوصیتش باعث شده که یک جذبه‌ی هشت ساله‌ی خوبی تو رفتارش نفوذ کنه و اطرافیان به شدت دوستش داشته باشن. مثلا بارها شده بهش بگم من دیگه باهات قهرم و خاله‌ی تو نیستم. اونم خیلی بی تفاوت وسایلشو از تو اتاقم جمع می‌کنه و میره. زمان میگذره و من هرچه قدر کنارش رژه میرم فایده نداره, نگام نمیکنه. بعد این منم که مجبور به منت‌کشی می‌شم. قلقلکش می‌دم و می‌گم با خاله آشتی کن دیگه، بعد اونم زیر چشمی نگام می‌کنه و می‌گه باشه ولی اگه اینبار اینکارو کنی کشتمت ملیحه!. 

کنار من شیطون‌تر و البته بی‌ادب‌تر میشه! بارها دیدم وقتی کار زشتی ازش سر می‌زنه مامانش و گاها باباش میگه به خالش رفته و من بدون اینکه به غیرتم بر بخوره تو دلم براش ضعف می‌کنم و می‌میرم. این روزها بیشتر از همیشه دارم دلتنگی‌ش رو حس می‌کنم و به غریزه‌ و عشق عجیبی که خدا به خاله‌ها داده پی می‌برم. بعد مدام به عکساش خیره میشم و دلم به امید دوشنبه‌ی دیگه آروم میگیره.

تمام شب را خیره به در بودم...
ما را در سایت تمام شب را خیره به در بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9mali-he6 بازدید : 154 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 11:11